کـــــاش میشـــد ادمـــ بـــره تو کتــابــــ زندگیــــــ خودشــ واســه خودشـ کامنـت بزنهـــ کـه: خـــــودمونیمــــا ولیــ خیلی خـــر بودیــــ:( حــــالتـ تـهـوع دارم ایـــن حــالت تهــــوع لــــعنتی بــــا قرصــــها و هـــوای ازاد خــــوب نمیـشود عـلاجــش فـقط بــالآ اوردنــــ فحــــش هــــاییست کـه بـه دیگــــران بدهـکارم ـاونـــ کـهـ بـــازيــ حـکـمـُ بــهــمــون يــاد داد گــفــتــ: وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر یواش میره میفهمی چقد پیر شده.... وقتی داره صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلزره میفهمی چقد پیر شده...... وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره میفهمی چقدر درد داره اما هیچی نمیگه..... وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش بخاطر غصه تو بوده...... میخوای بمیری........ مـ ـے خواهــ ــم از حــ ـوّا بــ ـودלּ انصــ ــرافـــْ בهــ ــم خـבایـــ ـا ... مــ ــرا بــــﮧ بهشتــــْ بازگـــ ــرداלּ בیگـــ ــر ـهیـــ ــچ سیبـــِ عشقــ ـے مــ ـرا وسوســ ــﮧ نخواهـــ ــב ڪـ ــرב قــ ــول مے בهــ ــم !! ڪاش مُخــابرآت وقتـــــی به عقب بر میگردی ؛ متوجه میشی که جــــــای بعضیا ، الان که تو زندگیت خالــــــی نیست هیـــــچ … اون موقعشم زیـــــــــــادی بوده … !! گرگها همیشه زوزه نمیكشند ... گاهی هم می گویند : دوستت دارم ... و زودتر از آنكه بفهمی بره ای ... میدرند خاطراتت را ... و تو میمانی با تنی كه بوی گرگ گرفته ... !!! تنها به دنیا میایی تنها هم از دنیا میایی بقیه ش همش قرطی بازیه زیاد درگیرش نشو ....!!! نمی خوام بعد از مردنم یه دقیقه سکوت کنید برام الان که زبونتون نیش دارید خفه شید کاشکی میشد بری جلوی بضیا وایستی لُپشونُ بکشی بد با لبخند بگی رو اعصابمی کـــــصافـــــــــــــط نیمه شب اواره و بی حس و حال در سرم سوای جامی بی زبان پرسه ای اغاز کردیم در خیال دل به یاد اورد ایام وصال از جدایی یک دوسالی میگذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت دل به یاد اورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار اوهم خسته بود آمدو هم آشیان شد با من او هم نشین و هم زبان شد با من او خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بودم توان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دل بستگی وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر مست او بودم ز دنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر آمد و در خلوتم دم ساز شد گفتگو ها بین ما آغاز شد گفتمش در عشق پا بر جاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل با تو شام بی فرداست دل دل زعشق روی تو حیران سده وزپی عشق تو یرگردان شده گفت در عشقت وفادارم بدان من تورا بس دوست میدارم بدان شوق وصلت را به سر دارم بدان چون تویی مخمور حفارم بدان با تو شادی میشود غم های من با تو زیبا میشود فردای من گفتمش عشقت به دل افزون شده عالم از زیباییت مجنون شده بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود خوبی او شهره افاق بود درنجابت در نکوهی طاق بود روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی مارا نداشت پیش روی عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت آخراین قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس یار مارا از جدایی غم نبود در غمش مجنون وعاشق کم نبود برسر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را گسست این خبر ناگاه پشتم راشکست آن کبوتر آخر از بند برست رفت و با دل داری دیگر عهد بست با که گویم او که هم خون من است خصم جان و تشنه خون من است بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد عاشقان را خوشه ای تقدیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم همدم شدم بادهنوش قصه او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم کم شدم آخر اتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را عشق من...... عشق من از من گذشتی خوش گذر؟ بعد از این حتی تو اسمم را نبر خاطراتم را تو بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر اخر این یک بار از من بشنو پند بر منو این روزگارم دل نبند عاشقی را دیر فهمیئی چه زود عشق دیرین گسسته تارو پود گرچه اب رفته باز ابد به جوی ماهی بیچاره اما مرده بود . . بعد از ابن هم آشیانت هر کس است باش با او یاد تو مارا بس است ديشب خدا را ديدم آن گوشه ميگريست ، من نيز گريستم ، هر دو يک درد داشتيم... و خدا سیب نینداخت از آن بالاها " آسمان جاذبه دارد نه زمین! تو میگی بدون من ... دنیا برات زندونه تنگه... من میگم بگو عزیزم... تو دروغاتم قشنگه پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز دوست همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟ حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟ حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟ سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟ رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟ هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن! ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد !
برچسبها:
برچسبها:
تــکـــ کــهـ بــاشــي ـاز شـــاه هــمـ ســـرتــري!! .
برچسبها:
برچسبها:
בر ایـטּ زمیـטּ خاڪـ ـے هــ ــمتــ ــو آבم نشــ ــدے
برچسبها:
یـــﮧ رפּز صبح بهت اس ام اس میــدآد:
مشترڪ محترم و عزیز ما،
شُــما قبلا در طولِـ روز فُــلان شُمآره رو دפּیست بار میگرفتـــے
اس ام اس ڪﮧ حرفش رو نزن،
اینقدر زیاد بود ڪه ما حساب ڪتابش از دستمون دَر میرفت
حتے بعضے اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خـפּشگــل بــود
ڪﮧ برا خودمون سیوش میڪردیم
... حَتــے یــﮧ شب، ( همیـن پآیــیز گـذشتهـ بود فڪر کُــنم)، اینقدر حرفاے خوشگل خوشگل میــزدین و ما هم هِے گوش میدادیم
ڪه پای تلفن خوابمون برد،
یادمون رفت بقیــﮧ پول تلفن شما رو حساب ڪنیم
حالــآ مشترڪ مُحترم و عزیز،
چـےشده ڪﮧ این روزا دیگــﮧ خبری اَزت نیست؟
چیزے شده؟
چرا اون شمارهــﮧ رو دیگــﮧ نمیگیرے؟
یــﮧ اس ام اس خالـــے هم حتے نمیدے
منِ مخابرآت، اون دوره رو باهاتون زندگے ڪردم، حَقَمــﮧ ڪــﮧ بدونم
تواَم اِس اِم اِس بدے بگے :
بیخیال رفیق،
این روزآ هَــم میگــذَره.......
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
آدم ها..
برچسبها:
که در عمق کم حرف نیوتن غرق شویم
و چنین با تقدیس
و چنین با اجبار
جسم او در خودمان دفن کنیم
یادمان باشد سیب
با هزاران امید
به امید لب و دندان کسی می آید
که به ایمان و یقین
سیب را می فهمد
سیب را می نوشد
و به حرف نیوتن می خندد
با خودش می گوید :
برچسبها:
مهربانم، ای خوب
یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها، به تو می اندیشد
و کمی
دلش از دوری تو دلگیر است
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش
به رهت دوخته ، بر درمانده
و شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد
مهربانم ای خوب
یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را
همه هستی و رویایش را
به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
مهربانم ای خوب
یک نفر هست که با تو
تک و تنها با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور
پراحساس و خیال است و سرور
مهربانم این بار یاد قلبت باشد
یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: